اخه چرا؟؟؟

ساخت وبلاگ

می‌دونی چیه؟ اونی که روحتو لمس می‌کنه... توی قلبتم نفوذ می‌کنه اخه چرا؟؟؟...
ما را در سایت اخه چرا؟؟؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 802mylove بازدید : 3 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 13:25

این تداوم حضورها... عجیب دارد رو به آزار می‌رود... اخه چرا؟؟؟...
ما را در سایت اخه چرا؟؟؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 802mylove بازدید : 4 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 13:25

فکر می‌کنی همه اون حال بدیا تموم شده و دیگه با خیلی چیزا کنار اومدی و جای خالی افرادی که دیدارتون به قیامت رفته رو داری می‌پذیری که یهو وسط بی‌ربط‌ترین کار در طول روز ، حس می‌کنی داری لحن صداشو فراموش می‌کنی و اینطوری می‌شه که برای چند لحظه ام شده نفس کشیدن برات سخت می‌شه...

اخه چرا؟؟؟...
ما را در سایت اخه چرا؟؟؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 802mylove بازدید : 2 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 13:25

احساس می‌کنم باز با یک چالش جدید توی زندگی مواجه شدم و این برام خیلی سنگین و بزرگه...

هم منتظرش نبودم...
هم توقعشو از خودم نداشتم...

این تغییر
این تفاوت با گذشته
این احساس متفاوت نسبت به یک نفر!
مگه می‌شه؟
فکر کردن به نتیجش هم منو می‌ترسونه...!

این منِ الان با منِ چند هفته پیش حتی متفاوته و این برام سنگین و سخته پذیرشش!
اما زندگی سراسر تغییره :)
و...
سلام به چالش‌های جدید زندگی :)

اخه چرا؟؟؟...
ما را در سایت اخه چرا؟؟؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 802mylove بازدید : 13 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1402 ساعت: 14:43

هر‌وقت به بلاگفا سر می‌زنم احساس می‌کنم قلبم می‌گیره...
گذرعمر رو اینطوری متوجه می‌شم...
خدایا...
حس می‌کنم تو کل زندگیم کار مفیدی نکردم...
نوشته بود بدی بزرگ شدن اینه که آدم های کوچیک تر از خودتو می‌بینی که از تو موفق ترن....
تا همین یکی دو سال پیش هر جا می‌رفتم اون آدم کوچیکه بودم... اما الان دیگه اینطوری نیست و واقعا آدمو اذیت می‌کنه!!

اخه چرا؟؟؟...
ما را در سایت اخه چرا؟؟؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 802mylove بازدید : 43 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 21:19

دوباره سلامهر بار که سر می‌زنم به بلاگفا... چون این اتفاق توی یک بازه تقریبا زیادی اتفاق میوفته ... اینطوری ام که واو!!! دفعه قبل که اومده بودم اینجا هنوز فلان اتفاق نیوفتاده بود و من هنوز درگیر فلان امتحان زندگی نشده بودم!!!بعد اون موقع هست که سرعت گذر زمان و تجربه ها و سختی ها و بالا و پایین هارو میفهمماینطوری بیشنر میفهمم که چقدر بزرگ شدم و چقدر سریع دارم چیزهایی رو تجریبه میکنم که خودمم باورم نمیشه!!اینطوری بیستر به قوی بودن خودم ایمان میارم و میگم بابا دمت گرم این موقعیت به این سختی و رواعصابی رو گذروندی؟؟ دمت گرم!!خلاصه که با تاخیر 10 روزه!عیدتویی که اینجا رو داری میخونیبه تویی که هنوز توی این دوران به بلاگفا سر میزنی...مبااارک :)) اخه چرا؟؟؟...ادامه مطلب
ما را در سایت اخه چرا؟؟؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 802mylove بازدید : 62 تاريخ : سه شنبه 29 فروردين 1402 ساعت: 12:27

بارانا جونم اگر هنوز به اینجا سر میزنی یه پیام بده بهم... اخه چرا؟؟؟...
ما را در سایت اخه چرا؟؟؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 802mylove بازدید : 42 تاريخ : سه شنبه 29 فروردين 1402 ساعت: 12:27

دیر به دیر سر میزنم
دیگه مثل قدیم نیست رفتو آمدم به بلاگفا
یه کانال زدم تو تلگرام اما آدرسشو به هیچ آشنایی ندادم و نمیخوام که بدم

آدرس کانال تلگراممو میزارم اینجا چون هیچ آشنایی نیست اینجا
البته به جز تو :) که بعید میدونم دیگه حتی سر بزنی به اینجا.... حتی فکر کنم آدرسمم فراموش کرده باشی

https://t.me/matrodchannel

اگر دوست داشتین بیاین غریبه های من :)

اخه چرا؟؟؟...
ما را در سایت اخه چرا؟؟؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 802mylove بازدید : 74 تاريخ : چهارشنبه 10 اسفند 1401 ساعت: 13:29

دلم حتی برای اونایی که یک بار به وبم سر زدن درگذشته هم تنگ شده ! اخه چرا؟؟؟...
ما را در سایت اخه چرا؟؟؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 802mylove بازدید : 75 تاريخ : چهارشنبه 10 اسفند 1401 ساعت: 13:29

دیگه داره میشه یک سال...همین ساعتا بود که خاله زنگ زد و من با انرژی که اون روز از دیدنتون گرفته بودم با لبخند تلفنو برداشتم...کاش هیچ وقت من اون تلفنو برنمیداشتم...کاش هیچ وقت صدای بغض آلود خاله که داشت مامانمو صدا میزد و میگفت مامان حالش خوب نیستو نمیشنیدم...                   کاش دنیا عصر همون روز وقتی دستمو توی دستتون برای چند لحظه فشار دادین تموم می‌شد...کاش دعاهای اون شب اثر می‌کرد....کاش من اون نفری نبودم که کنار گوشی مامان بود وقتی که خاله پیام داد " مامان به رحمت خدا رفت" ....کاش مامان از اون سمت ازم نمیخواست بهش بگم چه پیامی اومده...کاش نمیفهمیدم قبل از بیرون کردن خاله از اتاق میخواستین چیزی بگین اما نتونستین...کاش زمان عصر همون روز وقتی داشتیم باهم آلبوم ها رو نگاه میکردیم برای همیشه متوقف می‌شد...کاش یکم بیشتر به معجزه ایمان داشتم وقتی منتظر نوبت تغسیلتون بودیم...کاش اولین نفری نبودم که وقتی تغسیلتون تموم شد بقیه رو صدا کردم که برای دیدار آخر بیان...کاش... کاش... و هزار کاش دیگه که دقیقا از یک سال پیش هر روز با خودم مرور می‌کنم...روزهای زیاد و سختی گذشت تا دوباره بتونم برگردم به زندگی... اما شاید بهترین توصیف برای دنیای بعد از مرگ یک عزیز رو همون روزها خوندم که میگفت:"مواجه با مرگ عزیز اینجوریه،برمیگردی سر زندگیت وارد جریان زندگی میشی،لبخند میزنی،غذا میخوری بعد یهو وسط بی‌ربط ترین کار مثل شستن ظرف‌ها،یهو دچار هجوم نبودن و نیستی عزیزت میشی و همونجا هزار هزار تیکه میشی."وقتی به دنیای قبل و بعد از فوت مامان بزرگ فکر می‌کنم میبینم که چقدر چیزها یاد گرفتم و چقدر چیزها برام تغییر کرد و چقدر چیزها تحمل اخه چرا؟؟؟...ادامه مطلب
ما را در سایت اخه چرا؟؟؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 802mylove بازدید : 79 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 13:04